چند روزی بعد از شورش بزرگ بیست و یکم و دوم بهمن ماه، یک شب به اتفاق دوستی در منزل دوستی دیگر ماندیم که در جوادیه مدیر مدرسه بود. پنجاه ساله مردی بود بسیار موقر و مودب و از خوشحالی در پوست نمی گنجید و مدام دست به سبیل فلفل تابدار نمکیش می کشید و میگفت:”اگر همین امشب هم بمیرم به آرزویم رسیده ام. سقوط سلطنت آرزوی تمام عمرم بود”…
آگوست 17