نوشته ارشاد مانجی
این کتاب، خاطرات دختری مسلمان است که با خانواده به غرب مهاجرت کرده و در ریچوند، بزرگ شده است. نویسنده در خاطرات خود به سختگیری ها و بی احترامی های اسلام و مسلمانان به انسان و انسانیت و بخصوص جنس زن، پرداخته و از بیخردی مبلغان دین و مذهب سخن گفته. این کتاب از ۹ فصل تشکیل شده است… در زیر به برخی از نوشته های این کتاب اشاره میکنم: “چادر پلی استر سفیدی سرم بود… موهایم روی سرم پخ شده بود، و روحیه ام پلاسیده شده بود. مسلمانان و دینداران، برای هیچ یک از سوالهای منطقی من جواب نداشتند، و من را به قرآن حواله میدادند، که آنهم هیچ نکته آموزنده ای برای انسان نداشت. همیشه برایم سوال بود که اگر نماز خواندن با زبانی که آن را نمیفهمم و سجده کردن در مقابل کسی که معلوم نیست چه هست، مهم است و اسلام برای جنس زن احترام قائل است، چرا زنها نمیتوانند پیش نماز باشند!؟…
اکتبر 28