دیوان اشعار فرخی یزدی

فرخى یزدى که بارها زندانى و حتى لبش با نخ و سوزن دوخته شد هرگز از آزادیخواهى و اعتراض به ستم رضاخانى دست نکشید که هیچ، جانش را هم فداى آن کرد. انور خامه اى که از هم بندان فرخى بود در خاطرات خود مىنویسد: به دستور یاور نیرومند رئیس زندان، او را ازپنجره پائین کشیدند و کتک مفصلى زدند، بطورى که از هوش رفت و سپس در سلول انفرادى انداختندش، آن شبى که از آن اسم بردم از سلول بیرونش کشیدند و بدست پزشک احمدى جلاد سپردند، صداى ناله و ضجة او را مىشنیدم، وى با تمام قوا با آنان مىجنگید تا از نفس افتاد. آنوقت پزشک احمدى دست بکار شد و با آمپول هوا وى را از یک زندگى آزاده نجات داد.