پيتر مورگان مي نويسد كه دختر راه مي رود. چگونه مي شود برنگشت؟ بايد خود را گم و گور كرد. بلد نيستم. ياد مي گيري. در پي راه چاره اي هستم كه خودم را گم و گور كنم. خالي از ذهن بايد بود، تمام دانسته ها را نادانسته انگاشت و به سوي عذاب آورترين نقطه افق قدم برداشت، به جايي مثل پهنه بي انتهاي باتلاق هايي با هزارها كرتي كه از هر سو باتلاقها را، معلوم نيست چرا، در مي نوردند.
آوریل 11