کتاب« فرار»

مانند داستان مسخ فرانتس کافکا روایت گر تنهایی بشر است. در داستان مسخ وقتی گره گوار سامسا به حشره‌ای تبدیل می‌شود، با وجود این که نان‌آور خانواده است، اما همه ی اهل خانه او را طرد می‌کنند. خواهرش می‌گوید: ” بهتر است فردا او را دم در بگذاریم تا خاکروبه‌ای او را همراه آشغال‌ها با خود ببرد. آخر او به درد چه می‌خورد؟!”
در رمان “فرار” نیز ارژن از اطرافیان و حتا از خودش متنفر شده است او حتا از خودش می‌گریزد و با خود بیگانه شده است. رمان « فرار » از طرفی همچون داستان پزشک دهکده‌ی کافکا شخصیتی را برای ما تصویر می‌کند که زندگی عشق و میل خود را فدای حرفه‌ی خود می‌کند. در پزشک دهکده، پزشک تمام زندگی و عشق خود را فدای حرفه‌ی طبابت می‌کند اما می‌بینیم که زندگی و عشق خود را می‌بازد و در طبابت نیز موفق نمی‌شود. چنان که مریض‌اش می‌میرد. در رمان فرار نیز ارژن تمام عشق وزندگی خود را فدای حرفه‌ی نویسندگی خود می‌کند اما در نهایت هر دو را از دست می‌دهد و می‌میرد.