Category: کتاب های داستان و رمان

کتاب «وقتی نیچه گریست»

کتاب نامدار « وقتی نیچه گریست» نوشته‌ی روانپزشک هستی گرا ، اروین دیوید یالوم اهل آمریکا است. این نویسنده‌ آغاز گر علم روان درمانی هستی گرا است و در این زمینه آثار فراوانی نوشته که هم اینک منبع مهم و ارزشمند برای پژوهشگران علم روانشناسی است. یکی از مهم ترین ویژگی‌های این نویسنده این است …

ادامه‌ی مطلب

کتاب «مردگان زرخرید »

اسم دیگر کتاب «نفوس مرده» است. «مردگان زرخرید»، زبان طنز دارد. گوگول نه فقط طبقه مالکان و یا دستگاه اداری روسیه، بلکه دهاتیها، رعایا، طبقات فرودست، نظامی ها و حتی معماری و شهرسازی روسی را هم از نیش و کنایه های خود بی نصیب نگذاشته است. گوگول در این کتاب، از طرفی آلمان زدگی و …

ادامه‌ی مطلب

کتاب «هیچ کس»

اشخاص وقتی که هیجان‌زده می‌شوند، دوست دارند بدوند و جست‌وخیز کنند؛ «پیتر» وقتی بادکنک می‌بیند، هیجان‌زده می‌شود و «سوزی» وقتی که پدر و مادرش او را به پارک می‌برند، «بن» وقتی هدیه می‌گیرد و «جیمی» وقتی عروسک شخصیت کارتونی مورد علاقه‌اش را در اسباب‌بازی‌ فروشی می‌بیند. این کتاب درباره هیجان به نگارش درآمده و با …

ادامه‌ی مطلب

کتاب «موش ها و آدم ها »

اگه آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه می‌شه. فرق‌ نمی‌کنه طرف آدم کی باشه،هر کی می‌خواد باشه! اما پهلوت باشه!

کتاب« 1999پیروزی بدون جنگ»

اي دوست به شرفم سوگند نه شيطانى است و نه دوزخى، روان ات از تنت نيز زودتر خواهد مرد پس ديگر از هيچ چيز نترس!

كتاب« تصوير تلخ يك نقاش»

کتاب «سال بلوا »

حاوی خاطراتی است که در ذهن نوشافرین مرور می شود. نوشا دختر سرهنگ نیلوفری است. سرهنگی که برای پیمودن پله های ترقی به سنگسر (مکانی که داستان کتاب در آن اتفاق می افتد) آمده است و تصمیم دارد آینده ای باشکوه برای دخترش رقم بزند اما… اما نوشا عاشق کوزه گری غریب می شود و …

ادامه‌ی مطلب

کتاب «آنا کارنینا »

اگر کسی را دوست داری، باید او را آنطور که هست دوست داشته باشی نه آن جور که گمان می کنی باید باشد!

کتاب «حتی یک کلمه هم نگفت»

زادهٔ ۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ درگذشتهٔ ۱۶ ژوئیهٔ ۱۹۸۵ نویسندهٔ آلمانی و برندهٔ جایزه نوبل ادبی است. بیشتر آثار او به جنگ (به‌خصوص جنگ جهانی دوم) و آثار پس از آن می‌پردازد.

کتاب «نان آن سالها»

گرسنگی قیمت ها را به من ياد داد فكر نان تازه مرا كاملاً از خود بي خود می كرد من غروب ها ساعت های متمادی بی هدف در شهر پرسه می زدم به هيچ چيز ديگر فكر نمي كردم به جز نان. چشم هايم می سوخت، زانوهايم از ضعف خم مي شد و حس می …

ادامه‌ی مطلب