کتاب انتقام ساینا

Enteghame-Saniya
بالاخره روزی که منتظرش بودم رسید…زیپ چمدونم کشیدم…. امروز قراره که بعد از دوسال دوباره برگردم ایران تا کارای ناتمومشروین رو تموم کنم…تا به قولی که بهش دادم عمل کنم …دربا شدت باز شد…جانتان با عصبانیت آمد داخل و گفت: