آدم تيره بختي كه جنازه ي قطعه قطعه شده معشوقش را در چمداني گذاشته و بي آنكه خود بخواهد يا بداند آن را به جاي نامعلومي مي برد. شما اسم اين را مي گذاريد زندگي؟ كه هر كدام از ما جنازه ي يك نفر را بر دوش داريم؟ سوار بر قطار به جاي نامعلومي مي رويم كه نه مبدا آن را مي دانيم و نه مقصدش را. دلمان را به اين خوش كرده ايم كه زنده ايم.در اين كتاب نويسنده آگاهانه يا ناآگاهانه به تقليد از نثر هدايت پرداخته كه صد البته كمتر از پنجاه درصد موفق بوده است. در اين اثر نقشهاي قلمدان بوف كور جان مي گيرند و مسير داستان بسيار بهتر از پايانش شكل مي گيرد.
مه 07