بابا اسمم را گذاشته بود «زبیده بادوم» چون لابد مثل خانمبزرگها رفتار میکردم و… خب… شیطنتهایی که منتظرش نبود؛ با زبانی که به گفتهی بابا «زهر» میریخت و «نیش» میزد که گاه از آن میخندید؛ گاه هم دادش به هوا میرفت، وقتی حرصش درمیآمد.
این کارها را به یاد «بابا» که دیگر نیست، جمعآوری کردهام؛ برای آنانی که اینگونه کارها را میپسندند؛ طنز و داستان کوتاه؛ گاه شیرین، و گاه البته گزنده و دردآور!
راستی میگویند ما ایرانیها «طنز نویس زن» نداریم؛ اگر این «ادعا» درست باشد، طنزهای این کتاب، خط بطلان اولین «طنزنویس زن ایرانی» است بر هرچه کریم شیرهای نکرهی مذکر؛ او.کی.؟
نادره افشاری
7 آبانماه 1390