کتاب” اشعۀ مرگ”

سکوت محض سراسر کوچه و خیابان را فراگرفته بود و غرش های مهیب رعد و برق و طوفان های شدید و خطرناک، رسیدن زمستان را نوید می داد. دشت و صحرا همه سبزی خود را از دست داده، درختان آخرین زینت خود را به باد خزان سپرده بودند و اینها همه دست به دست هم داده منظره عجیب و بهت آوری را در نظر مجسم می ساخت. در زمستان معمولا هوا طوفانی است و مرتب باران و برف می بارد و داستان ما نیز در یکی از روزهای سرد این فصل شروع می شود. در کوچه و خیابان کمتر افراد به چشم می خوردند و کسانیکه برای کارهای لازم به خیابان آمده اند با سرعت در حالیکه یقه پالتو را بالا کشیده چتری در دست دارند، به طرف مقاصد و منازل خود در حرکتند. صدای برخورد قطرات باران با کف خیابان، تا اندازه ای این آرامش و سکوت را برهم میزند. ضربه های ناقوس ساعت کلیسا به گوش می رسید و بر شدت آن می افزود… یکی از پرفروش‌ترین کتاب مهیج پلیسی و جنایی منتشر شده در ایران