افعی ها خودکشی نمی کنند

نوشته فتح الله بی نیاز .
داستان از قتل عامی در يکی از ميدانهای شهر استانبول آغاز میشود. داستان با این جملات آغاز میگردد: “جنایتی که روز اول قرن بیست و یکم در میدان شیشی اتفاق افتاد، بیشتر حیرت انگیز بود تا هولناک. طبق گفته های یازده شاهد عینی از جمع رهگذران، و چهار پلیس و سه مامور راهنمایی و رانندگی، قاتل در شرایطی دست به کشتار زد که به ذهن هیچ کس نمی رسید. و….” حادثه ای که در ظاهر هيچ علتی نداشته است و همين امر باعث میگردد تا در ادامه داستان و به بهانه کشف حقيقت پنهان در پس اين ماجرا آدمهای داستان درگير بازی پيچيده ای شوند. برای کشف حقيقت بايد به ذهن و خاطرات مقتولين _ شايد چون دستيابی دقيق به ذهنيات انسانهای زنده غير ممکن است _ دست يافت و برای اين امر ناگزير از بهره جستن از تکنولوژی هستيم. بی نياز، برخلاف آنچه تا امروز ديده ايم، جايگاه منفی را در مواجهه انسان و تکنولوژی به انسان میدهد و کشف حقيقت را بدون بهره گيری از ابزارهای مدرنيسم غير ممکن جلوه میدهد. حقيقتی که نهايتا ريشه و سرمنشاء تمامی پليديها را درون آدمی میداند. راوی داستان کارآگاهی است که ماجرای یک کشتار خیابانی در استانبول امروزی را دنبال میکند. حکایت این‌ گونه است که مردی در خیابان پایش پیچ میخورد و به زمین می افتد و پس از آمدن آمبولانس و شوک الکتریکی به هوش می ‌آید و بدون درنگ اسلحه را به سمت نزدیک ‌ترین افراد میگیرد و شلیک میکند. بعد از فرار قاتل ناشناس، پلیس به دنبال وی و درک انگیزه ‌اش از ارتکاب این قتل هاست و این گونه داستان شکل میگیرد.