درخت زندگی


نویسنده جورﺝ ﺍﻭﺭﻭﻝ، مترجم منصور اقتداری. آغاز داستان چنین است: ساعت دو و نیم را اعلام کرد. گوردن در پستوی کتابفروشی آقای مک چنی، پشت میزی وا رفته بود. گوردن کومستاک، بیست و نه ساله، آخرین عضو خانواده کومستاک – در این حالت بیشتر به لباس بیدزده شباهت داشت با یک بسته سیگار چهار پنی ور می رفت و با شصتش آن را باز و بسته می کرد. دینگ دانگ ساعت از آنسوی خیابان، از جانب “پرنس ویلز” سکوت را شکست. گوردن اندکی جابجا شد. صاف نشست و سیگارش را در جیب بغلش گذاشت. دلش برای کشیدن یک سیگار پر می زد. اما فقط چهار نخ سیگار باقی مانده بود و باید چهارشنبه را با همان سیگارها به جمعه می رساند. چون تا جمعه پولی به دستش نمی رسید. گذراندن شب و روز بعد بدون سیگار برایش قابل تحمل نبود. فکر بی سیگاری فردا از حالا کسلش کرده بود…