کتاب« انسان خدا گونه»

بشريت در سـپيده دم هـزارۀ سـوم از خـواب بيـدار میشـود، خميـازهاى میکشـد و چشمانش را میمالد. بقاياى کابوس وحشتناکى هنوز از ذهنش عبور میکند. «چيزى بود در مورد سيمهاى خاردار و يک ابر قارچى عظيم. اما اين فقط يک کابوس بود». به حمام میرود و صورتش را میشويد، چروکهاى صورتش را در آينه نظاره میکند، يک فنجان قهوه دم میکند و دفترچۀ يادداشتش را باز میکند. «بسيار خب، ببينيم برنامۀ امروز چیست؟