نوشته صادق هدایت،
گجسته دژ، داستان کوتاهی از صادق هدایت است که بار نخست، در سال۱۳۱۱ خورشیدی، همراه با ده داستان کوتاه دیگه، در مجموعه داستان سه قطره خون در تهران منتشر شد. داستان در مورد مرد کیمیاگری (خشتون) است که سالها تنها در قلعه ای متروکه و به دور از مردم زندگی میکرد. او زن و دختر کوچکش را ترک کرده بود تا به دنبال اکسیری برود که همه چیز را به طلا تبدیل کند. در این میان زنی (خورشید) همراه دخترش (روشنک) در آن نزدیکی اقامت کردند و دخترک روزها در رودخانه نزدیک قلعه آب تنی میکرد. روزی مرد کیمیاگر او را دید و در صحبتی کوتاه در مورد شنا کردن و اینکه چقدر آب را دوست دارد و دلش میخواهد یک ماهی باشد به کیمیاگر گفت. کیمیاگر که برای ساختن اکسیر خود نیازمند سه قطره خون از آخرین قطره های خون دختری باکره بود، زن را با چشمانش افسون کرد تا شبی در خواب دخترک را به قلعه او ببرد. آن شب دخترک را با شمشیر زنگ زده ای کشت ولی ناگهان از لکه ماه گرفتگی روی پیشانی اش دختر خود را شناخت. پریشان شد و بوته کیمیاگری اش واژگون شد و او همراه با گجسته دژ تا صبح در آتش سوختند.
اکتبر 28