کتاب «جدال خونین»


در دفتر کارم نشسته بودم که ناگهان تلفن روی میزم زنگ کشید. به سرعت گوشی را برداشتم و خودم را معرفی کردم و پرسیدم
– بفرمایید، چه کاری دارید؟
صدای هیجان زده و وحشت آلوده مردی از آن سوی سیم گفت:
– گوش کنید آقای کارآگاه… من… من در مخمصه عجیبی گیر افتادم.
او سکوت کرد و من صدای تنفس سریع وی را شنیدم و گفتم:
– خب بفرمایید چه اتفاقی برایتان روی داده و اصولا شما چه کسی هستید و از کجا صحبت می کنید؟
صدای مرد مزبور از آن سوی سیم بار دیگر به گوشم رسید:
– من ایدونیک بودرک هستم….