کتاب “شب”


نویسنده الی ویزل ترجمه نینا استوار
روایت تکان‌دهنده‌ای از زندگی پرعذاب زندانیان نازی در اردوگاه‌های مرگ آشویتس ـ مونوویتس و بوخنوالد ست‌.
روزی یک جوان اسرائیلی از طرف یک روزنامه شهر تل آویو با من مصاحبه کرد گفت و گوی ما جنبه خصوصی به خود گرفت و من یک وقت به خود آمدم که دیدم مشغول کند و کاو در خاطرات زمان اشغال فرانسه بودم. تمام موارد و قرائنی که نظارت مستقیم به آنها داشته ایم در ما تأثير گذارد. من به آن پسر جوان اعتراف کردم که از فجایع آن دوران سیاه هیچ چیزی به اندازه واگنهای حامل کودکان یهودی در ایستگاه راه آهن مرا تحت تأثیر قرار نداده است تازه من خودم آنها را ندیده بودم این موضوع را همسرم در حالی که هنوز نفرت مشاهده این صحنه، در او موج می زد برایم بازگو کرده بود. در آن زمان ما هنوز از روش وحشتناک نازیها در مورد ” پاک سازی نژادی ” کاملاً بی اطلاع بودیم. تصور وجود این ،صحنه یعنی این بچه های معصوم و بی گناهی که به زور از دامان مادر جدا شده بودند، از محدوده آن چه که روزی میتوانست قابل باور کردن باشد نیز گذشته بود فکر کنم آن روز برای اولین بار وجود ظلم و بی عدالتی را حس کردم. ظلم و ستمی که ظهورش نقطهٔ پایان دوره ای از تاریخ و مبدأ فصلی نوین گردید. من بارها و بارها به این کودکان فکر کرده ام، او بالاخره گفت : – من یکی از آن ها هستم. بله او یکی از آن هزاران کودک بی گناه بود او دیده بود که چگونه مادرش خواهر دردانه و افراد خانواده اش در کوره ای که از انسانهای زنده تغذیه میشد نا بود شدند و اما در مورد پدرش او محکوم بود روز به روز ناظر مرگ تدریجی ، جان دادن ذره ذره و عاقبت شاهد مرگ فجیع او باشد. آن هم چه مرگی کتاب شرح وقایع و هم چنین داستان معجزه آسای نجات این کودک را شرح میدهد من معتقدم این کتاب با نوشتههای دیگری که در این زمینه وجود دارند كاملاً متفاوت و در نوع خود واقعاً بی نظیر است محتویاتش گواهیست بر این اعتقاد. آن چه بر سر یهودیان شهرک سیگه در ترانسیلوانی آمد از این قرار بود: